جدول جو
جدول جو

معنی واصل گردانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

واصل گردانیدن
(فَ وَ دَ)
رسانیدن. واصل کردن. بردن: ملائکه ملاقات نمایند با آن امام دردهید بشارت او را به آمرزش، واصل گردانید به او تحفه های کرامت را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاصل گرداندن
تصویر حاصل گرداندن
به دست آوردن، فراهم آوردن، حاصل کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لَ مَ)
باطل گرداندن. باطل کردن.
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ شِ کَ تَ)
برتری دادن. رجوع به فاضل شود، دانشمند گردانیدن. تعلیم دادن. رجوع به فضل و فاضل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ دَ)
اغفال. اذهال
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
نابودساختن. دفع کردن. زایل کردن: پس خدای عز و جل رحمت کرد و آن قحط را زایل گردانید. (فارسنامۀابن البلخی ص 83). رجوع به ازاله و زایل کردن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ نِ شَ تَ)
آگاه کردن. واقف کردن. آگاه گردانیدن: واقف گردان او را بدرستی اختیار کردنت در آنچه جسته ای آن را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). پادشاه را بر خیانت کسی واقف مگردان مگرآنکه بر صحت آن قول بکلی واثق باشی. (گلستان). مرا به عیب من واقف گردانیدی. (گلستان). گفت مرا نیز بر کیفیت آن واقف گردان. (گلستان). رجوع به واقف شود
لغت نامه دهخدا
(بِ مَ دَ)
خاص کردن. تخصیص دادن. مخصوص نمودن. اختصاص دادن، مقرب خود کردن. ندیم خاص خود کردن. محرم مجلس خاص خود کردن، خاص گردانیدن بچیزی. چیزی را بچیزی اختصاص دادن. مختص نمودن
لغت نامه دهخدا
(فَ وَ دَ)
رسیدن. درآمدن. (ناظم الاطباء) ، پیوستن. رجوع به واصل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از والی گردانیدن
تصویر والی گردانیدن
شهرپ کردن کنارنگ گردادند ن استاندار گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار